در فلسفهی علم و بهویژه در علوم انسانی تعریف و شناخت مفاهیم و موضوعات موردمطالعه، دارای مبناهای هستیشناسانه و معرفتشناسانۀ متفاوت و حتی متضاد میباشد. بهعبارتدیگر شناخت یک مفهوم در مکاتب مختلف میتواند دارای تعاریف متضاد باشد. ازاینجهت تعیین چارچوب نظری شناخت یک مفهوم بنیادین؛، یکی از مبناییترین اصول در مطالعه و شناخت مفاهیم و موضوعات است. در علوم جغرافیایی یکی از مفاهیم و پارادایمهای تعیینکنندهی حوزهی معرفتی، جغرافیای فرهنگی است که تفسیر آن در مکاتب مختلف فلسفی - سیاسی ازجمله در سازهانگاری متفاوت است. بهطورکلی مهمترین محورهای فکری سازهانگاری و مفروضات آن مشتمل بر اهمّیّت ساختار معنایی در شکلگیری و تکوین واقعیّت، نقش هویت در شکل دادن به منافع و کنش دولتها، اهمّیّت دادن به تبیین تکوینی بهجای تبیین عِلی و اینکه همهی سازهانگاران واقعیّت را برساختهی اجتماعی میدانند. در این پژوهش کوشش گردیده با مراجعه به مستندات معتبر نظری نوعی نگاه نقادانه در رابطه با شناخت جغرافیای فرهنگی در مکتب سازهانگاری ارائه گردد. یافتههای پژوهش بیانگر آن است که اصولاً ساحت هستیشناسانه جغرافیای فرهنگی در زیرمجموعهی علوم جغرافیایی ناشی از ساختار بینالاذهانی یک جامعهی مشترک انسانی در یک قلمرو فرهنگی- اجتماعی متمایز است.